پارت ۱۴ دشت باز

وقتی پهن کردیم نشتیم. هوا آفتابی بود و باد خنک میزد
بدون حرفی دراز کشیدم و کتاب رو تو دستم گرفتم
یونگی هم به درخت تکیه داد و کتاب رو خوند
نیم ساعت گذشته بود بلند شدم و دیدم یونگی چشماش رو بسته
توی قلبم یه لحظه احساس قشنگی حس کردم
این عشق بود
منم خسته بودم ( آدمین : ۱۰۰ ساعت خوابیدی بعد خسته ای )
سرم رو روی پام گذاشتم خوابیدم
وقتی بلند شدم یونگی بهم نگاه میکرد
یه خنده ریز. کرد بلند شدم و چایی رو از کیف در آوردم و چایی ریختم
ات : چای میخوای
یونگی : اره
چایی رو که داشتیم میخوردیم
یونگی : توهم دوسم داری ؟
ات : اره
یونگی : چی ( ذوق )
ات : اره
یونگی : یعنی بزرگ شدیم باهام زندگی میکنی ؟
ات : حالا تا اون موقع
یونگی : باشه ( ذوق )


چند دقیقه ای نشستیم و خورشید داشت غروب میکرد
یونگی : حال داری بریم کافه دهکده
ات: تاحالا نرفتم
یونگی: بیا بریم
ات : باشه

یونگی : اول برین عمارت لباس ساده تری بپوش

ات : باشه
راه افتادیم
رسیدیم عمارت کارهارو انجام دادیم و بیرون اومدیم
یونگی: یه اسب ببریم
ات : آخه( خجالت )
یونگی:خجالت نکش
وقتی سوار شدیم یونگی منو بلند کرد و پشتش نشستم وقتی راه افتادیم سعی کردم کمرشون نگیرم ولی داشتم می افتادم کمرشو گرفتم
یونگی خنده ای کرد
از دور دهکده دیده می‌شد نورش چشم ادم رو کور میکرد
وقتی رسیدیم اسب رو بستیم و وارد شدیم

یونگی : چی میخوری
ات : تو چی میخوری

یونگی : جو
ات :منم همونو میخورم

نشسته بودیم که موسیقی شروع شد اونقدر شاد بود که همه میرقصیدن
یونگی اهمیت نمی‌داد و فقط آب جو اش رو میخورد حدود ۳ تا خورد
و دیدم چشماش رو به زور نگه میداره

ات : یونگی. ( زد به شونه یونگی
یونگی : بله ( خمار )
ات : مست کردی
یونگی : نمیدونم
ات : میشه بریم من دارم اعضیت.( ادمین : چجوری نوشته میشد😂 )میشم
یونگی : باش
داشتیم میرفتیم یونگی دست رو سرش گذاشت
ات : حالت خوبه ؟
یونگی سرم درد میکنه


سوار اسب شدیم کل راه یونگی چرت پرت میگفت وقتی رسیدیم
اسب رو تو طویله ول کردیم
یونگی افتاد زمین
سعی کردم بلندش کنم
رسیدیم به عمارت بردمش اتاق ولش کردم تو تخت
تب کرده بود
نگارش شده بودن کل هضیون. میگفت
دستمال رو خنک کردم رو صورتش گذاشتم
عرق کرده بود
مجبور بودم کتش رو باز کنم با دست لرزون دکمه اش رو باز کردم و یه حوله خنک کردم و روی تنش گذاشتم چشماش رو باز کرد لبخند زد

یونگی : داری بد پیش میری یهو دیدی کنترلم رو از دست دادم ( اروم و سلفه )

. ات : چی میگی( بی خیال ) من میرم کاری داشتی صدام
داشتم میرفتم دستم رو گرفت و .......

دیدگاه ها (۰)

پارت ۱۵ دشت باز

پارت ۱۶ دشت باز

هالا فهمیدی عزیز که به من گفتی مدگل هیتره

پارت ۱۳ دشت باز

جیمین فیک زندگی پارت ۵۶#

پارت ۳۸جیمین یه لباس رسمی میپوشه جیمین: زود تر حاضر شو باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط